شعری زیبا در وصف اقلید

گذر کردم به شهری پر ز گردو

بدیدم آب در هر نهر و هر جو

بیندیشیدم از آن شهر و نامش

ز آداب و رسومش وز زبانش

در این احوال و زین افکار بودم

ز شوق و سرخوشی سر شار بودم

رسید از ره جوانی همچو رستم

سلامی کرد و سیبی داد دستم

علیکی گفتم وپرسیدم از او

چه شهری باشد اینجا زود برگو

گلیمی را کنار آب انداخت

بساط چای و قلیان را همی ساخت

تعجب کردم از این آب هنگفت

کنار من نشست و اینچنین گفت

که اینجا شهر من اقلید باشد

پر از گردو ،چنار و بید باشد

بگفتا نام اینجا هم کلیل است

محل عارفان بی بدیل است

زنان و دخترانش پاک پاکند

جوانانش همه همرنگ خاکند

کهنسالان دلی بی کینه دارند

حکایت از قدیم در سینه دارند

ببین تنگ براق و گور بهرام

تماشایش ببخشد بر دل آرام

بود چشمه رسول آب فراوان

نباشد چشمه ای زیباتر از آن

قناری،قمری و تیهو و بلبل

پراکنده به دشت و پهنه بل

به خرمنکوه ،نباتی و بصیرون

شلمزار و قدمگاه و تیمارگون

خداوند کریم حی تواب

همه یکجا کشیده روی یک قاب

که این قاب قشنگ اقلید باشد

سرای مردم جاوید باشد

رسول اسلامی


+ارسال مطلب یا عکس در مورد این موضوع

اقلید جان

سلام،مدیریت فنی سایت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *