شهيد ،سردار علی اکبر افضل – اقلید،به همراه نوشته ای از شهید

اقلیدنما:

اقلید فرهنگ:

گذری بر زندگی شهيد عزیز ،سردار “ علی اکبر افضل”

نام و نام خانوادگي شهید :علی اکبر افضل
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۹/۲۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۱
محل شهادت: مجنون

فرازي از زندگی شهيد

شهيد عزيز علي اكبر افضل در آذر سال ۱۳۳۸ در خانواده اي متدين متولد شد

و در اسفند ماه سال ۶۳ در سن ۲۵سالگي در عمليات بدر منطقه مجنون به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.

روحش شاد و يادش گرامي

فرازي از وصيت نامه شهيد

سپاس پروردگار كه قدرت آموختن و خواندنم را داد تا بتوانم كه بخوانم.

شهادت مى‌دهم كه غير خدايى كه يكتا و بى‌همتا است خداى ديگرى سزاوار پرستش نيست.

شهادت مى‌دهم كه حضرت محمدبن عبداله صلى الله عليه و آله و سلم پيغمبر و فرستاده خداست.

شهادت مى‌دهم كه حضرت على عليه‌السلام اميرالمؤمنين و ولى خدا بر همه خلق است.

حمد و ثناى خداى كه انسان را آفريد و روح را در او دميد تا خليفه و جانيشن خود (خدا) در روى زمين و به او قدرت فراگيرى داد تا فراگيرد كه چگونه راه پيمايد.
حمد و ثناى خدايى كه قدرت تفكرم داد تا فكر كنم تا خوب را از بد و حق را از كفر تشخيص دهم و راه حق را بيابم كه تا سرحد شهادت با كفر مبارزه كنم و به طرف معبود بزرگم الله كوچ كنم.
روحش شاد وراهش پر رهرو

منبع متن بالا : وبلاگ گلزار شهدای اقلید.

دست نوشته ای از شهید علی اکبر افضل در فراغ دوست

آن چه خواهید خواند، نوشته هایی است از آن سردار شهید که بر سررسید سال ۱۳۶۰، به ثبت رسانده است.

در این متن، شهید افضل، با دوست و همرزمش«محمد تقی زرین کلاه» واگویه می کند. «محمد تقی» به سال ۱۳۵۹، در کردستان، شربت شهادت نوشید.
روحمان با یادشان شاد.

دست نوشته شهید علی اکبر افضل
بسم ا…الرّحمن الرّحیم
پنج ویک چهارم بعداز ظهر روز پنج شنبه ۱۳۶۰ سَر و دلم از چند ساعتی پیش درد می کرد نمی دانم چرا ولی برای این که کم تر درد را حس کنم کتابی که برای مطالعه همراه خود آورده بودم برداشتم و در کنار سنگر روبروی مزدوران آمریکایی نشستم وشروع به خواندن کردم.

داشتم خلاصۀ آن چه را که می خواندم در دفترچه یادداشت کنم که ناگهان در لابلای برگ های دفترچه سه قلب کاغذی سرخ رنگ به چشمانم خورد اندکی به فکر فرو رفتم.

یک باره یادم آمد یک زمانی تو دوست عزیز محمد تقی جان، در یکی از نامه های دوستانه ات این سه قلب سرخ را که درمیان آن ها هاله ای سفید رنگ از ماه است و در میان هرکدامش چیزی نوشته بودی.

برایم فرستاده بودی درآن قلب سرخ آتشی رنگ بزرگ نوشته بودی «دوست در قلب دوست جای دارد» وچه خوب تو پنداشتی که دوست در قلب دوست جای دارد.

و درقلب سرخ آتشی رنگ دیگری نوشته بودی «A.A.A » که منظورت علی اکبر افضل بود و در قلب سرخ آتشی رنگ کوچک نوشته بودی «م/ز» یعنی محمد تقی ز…. اشک از چشمانم جاری شد.
خاطراتم با تو بروی شیارهای باریک مغزم به گردش درآمد.

زبانم بی اختیار گشود وبی اختیار گفت:”آری دوست عزیز چه زود راهت را شناختی و به معبود برحقت الله چه زود پیوستی .ولی من هنوز در این دنیای خاکی و زود گذر مانده ام تا. …………………………………….”
محمدتقی! راستی تاکنون دوستی برایم پیدا نگشته همچون تو، تو که همیشه در زندگی مرا راهنمایی می کردی ،تو که همیشه درسم می دادی ،تو که مرا برادر می نامیدی ،تو که مرا نزدیک ترین دوست به خودت می نامیدی و تو که ……… و تو که ….. و توکه …….
واکنون من در این سنگر خاکی در ۵۰ (پنجاه) کیلومتری آبادان در سرزمین اسلام درکنار اروندرود از این مرز کشور اسلامی حمایت و نگهبانی می کنم.

از چند لحظه پیش این مزدوران از خدا بی خبر با آتش سلاح های سنگین دارند ما را مورد حمله قرار می دهند و هرکدام از گلوله هایشان در ۳۰۰ متری ما با زمین برخورد می کند.
دوستم و برادرم تو را فراموش نخواهم کرد و راهت را ادامه خواهم داد ای شهید زنده ،ای محمد تقی جان و ای شهید زنده برتاریخ.
علی اکبرافضل
۱۷ اردیبهشت .سال ۱۳۶۰

 

تكه هاي بچّه ها رابر سر سفره من ديدم ام!

 موقعيت آب وهوائي   
هواي جنوب كم كم رو به گرمي مي رفت وسرما نفس هاي آخرش رامي كشيد روزها كمي گرم ولي شب ها هنوز سرد بود.

قراربود محل قرارگاه تاكتيكي تيپ پانزده آبي خاكي امام حسن (ع) اهوازدرجزيره مجنون به منظورانجام مرحله سوم عمليات خيبردراسفندماه هزاروسيصدو شصت وسه درادامه عمليات مرحله يك ودوآن درهمان مناطق هورمشخص شود،باجلسات متعددي كه بافرماندهي داشتيم،كاملاً از كم وكيف عمليات درجريان قرار گرفتيم.

پاتك دشمن پس از آزادسازي جزيره مجنون
بيش از بيست روز بود كه از آغاز عمليات خيبر وآزاد سازي جزيره مجنون گذشته بود دشمن مرتب پاتك مي زدتاجزيره راپس بگيرد.ماخودرابرای مرحله سوم،مرحله پاياني عمليات خيبربه منظورتثبيت مناطق آزادشده آماده می کردیم.
شناسائي

به منظور آشنائي فرماندهان تيپ امام حسن (ع)بامنطقه مقررشديكي دو روز قبل از عمليات تعدادي فرماندهان ازمناطق عملياتي موردنظربازديدبعمل آورده وآنجارااز نزديك ببينند تاشب عمليات در منطقه هور بامشكلي مواجه نشوند.

حدوداًساعت هشت صبح بودكه تعدادسي نفرازفرماندهان تيپ امام حسن (ع)سوار بر چندين فروند قايق شديم،وحركت كرديم،حدودساعت يازده بوددرحالي كه من آستين هاي لباسم را تابالاي آرنج بالازده بودم و از ميان ني زارهاي هور عبورمي كرديم يك تكه ني شكسته در ماهيچه دست چپم فرو رفت وخون آمد.

باتوجه به هماهنگي هاي قبل،حدود ساعت دوازده بود كه به يك منطقه خشكي از جزيره رسيديم ،درآنجا رزمندگان تعدادي چادر برپا كرده بودند،مقررشدپس از خواندن نماز و سرو ناهار از آنجاحركت وبه مناطق ديگر برويم.

درآن لحظه اي كه مسوولين تيپ امام حسن (ع) دربيرون از چادرها درحال اقامه نماز جماعت بودند،و من هم بعلت مجروحيت مختصر و خونريزي دستم نتوانسته بودم وضو بسازم،ودرنمازجماعت شركت كنم، رفتم يك قوطي تن ماهي و مقداري نان برداشته و ناهارم را خوردم از چادر بیرون آمدم که نماز بچه ها هم تمام شده بود،آنهابه درون چادر رفتند، آنجا هم سفره اي بزرگ پهن شده بود،و كليه نيروها دور هم سرسفره جمع شدند و شروع  به ناهار خوردن کردند,من براي وضوساختن باتوجه به اينكه ديگرخون ريزي دستم بندآمده بود از چادر بيرون آمدم.

درفاصله سي الي چهل متري چادرها دريك محيط باز شروع به نماز خواندن كردم در حال قنوت بودم كه يك لحظه صداي بمب باران هواپيماي(ميگ ۲۳)شنيدم،دراين حين ناخودآگاه به سمت زمين شيرجه رفته بودم درلحظات اول نمي دانستم چه اتفاقي افتاده! گيج ومنگ بودم! تا نيم ساعتي حالت طبيعي نداشتم! كمي موج مراگرفته بود!

يكي دوستان مي گفت:”در طول این چند دقيقه چند بار است که آمده اي و با ما سلام و احوال پرسي كرده اي و رفته ای” بعد از اينكه حدود نيم ساعت حالم خوب شد به طرف چادر ها رفتم.
واي!

خداي من!

چه مي بينم!

مثل ظهر عاشورا شده بود!

چادرها تكه تكه شده بود!

سفره ناهار پراز خون!

و تكه هاي گوشت بدن بچه ها درسفره!

و در نزديكي چادرها اجساد هم رزمانم!

دوستانم!

كساني كه تانيم ساعت پيش باهم مي گفتيم ومي خنديدم!

همه بروي زمين افتاده بودند!.

باچشم خود بچه ها وخيمه ها را من ديده ام

تكه هاي بچه ها را بـر سر سفره من ديدم ام

لحظه ها سخت مي گذشت از سي نفر فرماندهان تيپ امام حسن (ع)كه براي شناسائي رفته بوديم فقط شش نفر از همرزمانم سالم بودند،كه درحال جمع كردن اجساد وزخمي ها بودند،كه من هم به كمكشان شتافتم

بوي گوشت وباروت فضاراپركرده بود!
دو نفر درجمع شهدا و زخمي ها از چادر بطور سالم بيرون آمدند يك نفر زير تانكر آب كه در حال شستن دستش بود رفته بود،سه نفر هم دربيرون از چادر درمحوطه بودند.

سرداران بزرگي چون:
شهيد بهروزي جانشين تيپ امام حسن (ع)
شهيد اندامي و…كه دراين حادثه به لقاءدوست شتافتند

باتوجه به اينكه چندسال درجنگ هستم وحوادث زيادي راديده ام اما هيچ كدام به اندازه اين واقعه، از لحاظ روحي برمن فشار نياورده بود.
روحشان شاد

ويادشان پررهرو

ما ز وادي هاي آتش آمديم

از گلوگاه كشاكش  آمديم

آمديم از آب هاي گرم هور

از لب درياچه هاي سبز نور

از تماشاگه رازي سوخته

مست از عطر، نمازي سوخته

از ميان آتش وباروت و دود

لحظه هاي آبي كشف وشهود

در طلائيه طلايي تر شديم

درشلمچه كربلائي تر شديم

از گذر گاهي پراز خون آمديم

ازجزيره آه مجنون آمديم

راوي شهيد علي اكبر افضل

منبع این بخش،مسیح اقلید: http://maseheghlid.blogfa.com/post-267.aspx

لینکهای تکمیلی در مورد شهید علی اکبر افضل

دوستی که سه قلبِ سرخ به من داد،مشرق نیوز

برخی از عکسهای این شهید بزرگوار را در این لینک ببینید

 


+ارسال مطلب یا عکس در مورد این موضوع

اقلید جان

سلام،مدیریت فنی سایت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *